عصر روز نهم محرم شمربن ذى الجوشن نزدیک لشگر امام(علیه السلام) آمد و صدا زد کجا هستند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس (این چهار نفر فرزندان اُم البنین بودند که از قبیله بنى کلاب بود و شمر هم از همان قبیله بود از این جهت فرزند خواهر گفت) امام(علیه السلام) فرمود: جواب او را بدهید اگرچه فاسق است.
آنها نزد شمر آمدند و فرمودند: کارت چیست؟ گفت: اى فرزندان خواهر شما در امانید از طرف حسین کناره گیرى کنید و سر از اطاعت یزید در آیید. حضرت عباس(علیه السلام) صدا زد که بریده باد دستهاى تو و لعنت باد امانیکه تو آوردى، امر مى کنى دست از مولاى خود برداریم و به اطاعت ملعونان در آئیم، ما را امان مى دهى و پسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را امان نیست، شمر غضبناک شد و به لشگرگاه برگشت.(1)
عمر سعد پس از رجوع شمر لشکر خویش را صدا زد و گفت: یا خیل اللّه ارکبى و بالجنة ابشرى، اى لشکر خدا سوار شوید و بسوى بهشت رفتن شاد شوید.
لشکر به سوى خیمه ها روى آوردند و امام(علیه السلام) در پیش خیمه سر به زانوى اندوه گذاشته و به خواب رفته بود، حضرت عبّاس(علیه السلام) خدمت امام(علیه السلام) آمد و عرض کرد: برادر لشکر به سمت شما روى آورده.
حضرت فرمود: عباس، بپرس چه شده که رو به ما آورده اند؟ حضرت عباس(علیه السلام) با 20 سوار به سوى لشکر رفت و منظورشان را پرسید، گفتند: از طرف امیر حکم صادر شده که با او بیعت کنید و گرنه با شما به جنگ مى پردازیم. حضرت عباس(علیه السلام) فرمود: بگذارید کلام شما را به امام(علیه السلام) برسانم و برگردم. عباس(علیه السلام) خدمت امام(علیه السلام) آمد و پیغام آنان را به ایشان عرض کرد. حضرت فرمود: امشب را از آنها مهلت بگیر تا به نماز و دعا و استغفار بپردازم. حضرت عباس(علیه السلام) به سمت لشکر روانه شد و در مقابل لشکر ایستاد و موعظه نمود و آن شب را مهلت خواست و لشکر عمر بن سعد به جاى خود بازگشتند. این قضیه در عصر روز نهم اتفاق افتاد.(2)
در عصر این روز امام حسین(علیه السلام) در جمع یاران خطبه اى قرائت فرمود، و اصحاب اعلام وفادارى نمودند.(3)
ـــــــــــــــــــ
1-حوادث الایام، صفحه 24.
2-حوادث الایام، صفحه 25.
3-تقویم شیعه، صفحه 21.